رییس دفتر رییس جمهور از پیگیری حقوقی اظهارت اخیر یک نماینده مجلس علیه رییس جمهور خبر داد.
به گزارش ایرنا اسفندیار رحیم مشایی رییس دفتر رییس جمهور در خصوص اظهارات اخیر علی مطهری علیه رییس جمهوری و معرفی کردن ایشان به عنوان یکی از عوامل فتنه، از پیگیری حقوقی درباره اظهارات این نماینده مجلس خبر داد و گفت: معاونت حقوقی پیگیر این گونه مسائل است و در این گونه زمینهها شکایات زیادی شده است اما ما جوابی از طرح این شکایات نگرفتهایم.
وی در عین حال تاکید کرد که معاونت حقوقی رئیس جمهور حتما پیگیر این گونه اظهارات است اما واقعا جای تاسف دارد که چنین حرفهای سخیف و دور از انتظاری زده میشود.
مشایی در پاسخ به سئوال دیگری مبنی بر اینکه آیا این گونه ادعاها با هدف سرپوش گذاشتن در محاکمه سران فتنه نیست، گفت: شما خود بهتر این مسائل را میفهمید و سئوال شما جواب است.
وی افزود: مردم از همه بیشتر میفهمند و قضاوت را آنان تعیین میکنند و معتقدم هر کس هر حرفی میزند مسئول حرفهای خود باید باشد و اگر امروز به همه حرفها رسیدگی نشود زمان رسیدگی به آنان فراخواهد رسید.
با خامنه ای کسی نگردد گمراه
او در شب فتنه میدرخشد چون ماه
در هر نفسم برای او می خوانم
لا حول و لا فوه الا بالله
طرح هفتاد میلیون صلوات برای سلامتی مفام معظم رهبری.
۱۴ صلوات سهم شما آخرین حلقه نباشید
یک عضو سابق حزب اعتماد ملی با اشاره به بیانیه اخیر مهدی کروبی و همچنین بیانیهها و اقدامات چند ماه گذشته وی گفته به وضوح برای تمام نزدیکان کروبی مشخص است که ادبیات این بیانیهها متعلق به وی نیست. وی ادامه داده که اصولاً با توجه به ناراحتی و مشکلات روحی و روانیای که بویژه پس از انتخابات در ایشان ایجاد شده وی هرگز هیچ بیانیهای را نه مینویسد و نه حتی بعد از نوشتن از سوی برخی نزدیکانش آن را میخواند. این عضو سابق حزب اعتماد ملی تأکید کرده کروبی حوصله و توان حتی خواندن روزنامه اعتماد ملی را نیز نداشته که در مناظرههای تلویزیونی زمان انتخابات تصویری دقیق از شیوه خواندن متن توسط وی به نمایش گذاشته شد.
پس از توزیع برخی البسه موهن در کشور، اخیراً مانتوهایی منقش به آیات قرآن نیز در سطح استان تهران توزیع و به فروش رسیده است. این مانتوها که آیات قرآن بر روی آن بهصورت زرکوب با زمینهای مشکی نقش شده است با قیمت 25 هزار تومان به فروش رسیده است. اخبار رسیده حکایت از شناسایی و دستگیری تولید کنندگان این مانتوها دارد.
پیرمرد تنهایی در مزرعه اش زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود ولی چاره ای دیگر نبود تا از او کمک بگیرد.پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال با این وضعیت نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. ولی در صورتی هم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی. دوستدار تو پدر.
زمان زیادی نگذشت تا اینکه پیرمرد تلگرافی را با این مضمون دریافت کرد :پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام !
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهیچه کنی؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا میتوانستم برایت انجام بدهم!
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید
مسلما می توانید از عهده ی آن بخوبی برآیید.مانع فقط ذهن است !نه اینکه شما در کجا هستید و آیا انجام کاری حتی در دور دست ها امکان پذیر هست یا نه ...!
شنیدیم که مهدی کروبی که ساعاتی پس از ورود به قزوین با اعتراض شدید مردم این شهر مواجه شده بود، با کمک نیروهای یگان ویژه ناجا توانست از محاصره مردم خشمگین قزوین که قصد برخورد جدی با او را داشتند، فرار کند. شنبه شب پس از اطلاع مردم قزوین از سفر کروبی به این شهر جمعیت چند هزار نفرهای که در اطراف محل اسکان کروبی (خانه یکی از نزدیکان ناصر قوامی نماینده اصلاح طلب مجلس ششم) جمع شده بودند، شعار
می دادند: «شهر شهید رجایی جای منافقین نیست»، «...، آلت دست موساد»، ««مرگ بر ...»،... را سر دادند. با زیاد شدن جمعیت خشمگین، پلیس ناگزیر درصدد خارج کردن کروبی از محل برآمد. خودروی سیاه رنگ حامل کروبی در میان سیل پرتاب تخممرغ، گوجه فرنگی و سنگ با سرعت از میان جمعیت گریخت. گفتنی است اواخر هفته گذسته شاخه قزوین حزب اعتماد ملی به دلیل رفتار افراطی کروبی اعلام انحلال کرد. شاخه کردستان هم دچار چنین سرنوشتی شده است.
داستان کوتاه اول
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد.
خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده
می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر
آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر
بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده
شد.
بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و
ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند دشد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.
خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!
نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.
قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً ادامه را نخوانید! و کلی با خودتون کیف کنید اما !
..
..
..
..
..
..
..
..
..
..مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد.داستان کوتاه دوم
پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛ و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگر از پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که :
این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند خدا، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشنتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."
پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان رو روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. اول مواظب توپهای گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،
همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست